«لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرایته خاشعا متصدعا منخشیة الله و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون.» «اگر این قرآن را بر کوهی فرو میفرستادیم، یقینا آن [کوه] رااز بیم خدا فروتن [و] از هم پاشیده میدیدی. و این مثلها رابرای مردم میزنیم باشد که آنان بیندیشند.» «تصدع» همان«تفرق» است و این که کسی را که سردرد دارد «صداع» میگویندبرای آن است که انسان احساس میکند این اعصاب دارد از هم جدامیشود، احساس تصدع میکند یعنی تفرق اعصاب سر میکند. هم چنینوقتی که مطلب سنگین باشد و انسان در آن مطلب غور کند سرش دردمیگیرد لذا خداوند فرمود: کوه سردرد میگرفت و این سردرد و صداعاو مایه تصدع او میشد و این تصدع او جوارح او را خاشع میکرد وقهرا ریز ریز میشد، کوه که ریز ریز میشود کره زمین هم متلاشیخواهد شد، چون کره زمین به کوه زنده است. خداوند سبحان درآیات فراوانی کوهها را به منزله لنگر کره زمین میداند. کرهزمین که در حال حرکت است لنگری میخواهد که آن را حفظ کند. درآیات فراوانی از «جبال» به عنوان «رواسی» یاد شده است،رواسی یعنی همان لنگرها «بسم الله مجراها و مرسیها»«مرسی» در برابر «جری» همان لنگر انداختن و لنگرگاه است.هیچ جا نیامده که ما جبال را رواسی قرار دادیم بلکه فرمود مابرای شما رواسی قرار دادیم، اما در سوره نازعات مشخص کرد که«رواسی» چیست؟ در آیه 32 سوره نازعات فرمود که: «و الجبالارسیها» جبال را رواسی زمین قرار داد. در خطبه معروفنهج البلاغه که حضرت امیر -سلام الله علیه- فرمود:«و وتدبالصخور میدان ارضه» هم ناظر به همین است. میدان یعنیاضطراب، «ماد یمید» یعنی «اضطرب یضطرب» میدان یعنیاضطراب، اضطراب این کره زمین به وسیله کوهها برطرف شد، لذااین کوهها به منزله وتد (میخ) آرامکننده اضطراب زمین است.خوب قهرا اگر کوه متلاشی بشود یعنی لنگر از بین برود این سفینههم غرق خواهد شد، اگر کوه نتواند قرآن را تحمل کند کره زمینهم یقینا قرآن را تحمل نخواهد کرد.
در پایان سوره مبارکه احزاب مسئله عرض «امانت» مطرح شدهاست: «انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال فابین انیحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا»این امانتی که عرضه شد مصادیق فراوانی بر او ذکر کردهاند کهدر همه این مصادیق حقیقت قرآن سهم دارد.گفتند منظور از این امانت ولایتیا معرفتیا دین و یا قرآناست، هر کدام از این مصادیق ذکر بشود بالاخره حقیقت قرآن سهمیدارد، جدای از آنها نیست همان طوری که آنها جدای از ایننیستند اگر ولایتباشد که «ثقل اصغر» است و قرآن «ثقل اکبر»و اگر دین باشد که به این ثقل اکبر وابسته است و مانند آن.این که فرمود: ما این امانت را بر سماوات، ارض و جبال عرضهکردیم، ذکر جبال بعد از ارض ذکر اعظم اجزا است نه ذکر خاص بعداز عام، ذکر اعظم اجزا استبعد از ذکر کل. وقتی جبال نتواندیک باری را تحمل کند یقینا سایر اجزای زمین هم نمیتوانند حملکنند.یک وقت است ذکر خاص بعداز عام است مثل «من کان عدوا لله وملائکته و رسله و جبریل و میکال» که این ذکر خاص بعد از عاماست، گاهی ذکر خاص بعد از عام نیست ذکر اعظم اجزای کل استحالایا بعد از ذکر کل یا بدون ذکر کل، مثل این که زکریا -سلامالله علیه- عرض کرد: «رب انی و هن العظم منی و اشتعل الراسشیبا» به خدا عرض کرد من استخوان بدنم نرم و سستشد، استخوانچون محکمترین عضو بدن است اگر نرم و سستشود چیزی از بدن باقینمیماند گوشت و سایر اعضا و عضلات هم ضعیف خواهد شد و اصولا چیزمهم را که عظیم میگویند برای این که استخواندار است از همینعظم گرفته شده مطلبی که استخواندار باشد یعنی مایهدار باشد، شخصی که مایهدار باشد، مقامی که مایهدار باشد از آن به عظیمیاد میکنند میگویند استخواندار و مایهدار است. خوب گاهی ذکرخاص بعد از عام است گاهی ذکر اعظم اجزا بعد از ذکر کل است،گاهی ذکر خود اعظم الاجزاست تا سایر اجزا فهمیده شوند. مسئلهذکر جبال بعد الارض از باب ذکر اعظم اجزا بعد از ذکر کل است. این ابا و سرپیچی که برای سماوات و ارض و جبال هست ابایاستکباری نیست تا مذموم باشد آن ابای استکباری را قرآن ذکرکرد و مذموم شمرد که ابای شیطنت است:«ابی و استکبر و کان من الکافرین» سرپیچی استکباری آن است کهانسان بتواند فرمان خدا را تحمل کند و عمدا ابا کند و تعدینماید. ابای اشفاقی آن است که ابا کند و نپذیرد چون نمیتواند، چون به شفقت میافتد، این جا شفقتبه معنای مشقت است: «فابینان یحملنها و اشفقن». این ابا مذموم نیست و خدای سبحان هم ازسماوات و ارض و جبال با مذمتیاد نکرده است، هر جا از اینهاسخن گفته با اطاعتشان توام است و از آنها به نیکی یاد میکند:«فقال لها و للارض ائتیا طوعا او کرها قالتا اتینا طائعین»اما این جا میفرماید مقدور سماوات و ارض و جبال نبود که اینرا تحمل کنند لذا این کلمه اشفاق را بعد از کلمه ابا ذکر کردو فرمود: «فابین ان یحملنها و اشفقن منها» خوب بالاخره حقیقتقرآن یکی از مصادیق بارز آن امانت است. پس در پایان سوره احزاب فرمود:مقدور آسمان و زمین و کوهها نبود که امانتخدا را تحمل کنند،چون تکلیف ما لا یطاق است. حالا اگر بخواهند تحمل کنند چهمیشوند؟ ریز ریز میشوند اگر ما مسئله را پافشاری میکردیم ازارض به «انزال» تبدیل میکردیم «انا عرضنا الامانه» را به«لو انزلنا هذا القرآن» مبدل میکردیم و میگفتیم باید این باررا بکشید اینها ریز ریز میشدند. «لو انزلنا» ما قبلا عرضهکردیم، اینها خواهش کردند مقدور ما نیست، اما الان اگر بخواهیمبالاتر از عرضه یعنی بر اینها انزال کنیم ریز ریز میشوند: «لوانزلنا هذا القرآن علی جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیة الله»این ظاهر آیه است.
چرا قرآن طوری است که کوه نمیتواند آن را تحمل کند؟ آیامعنایش آن است که یعنی این الفاظ قرآن بما لها من المفاهیماین علوم حصولیه، درک معنای ظاهری، همین درک معانیای کهمفسران نوشتهاند این قابل حمل کوهها نیست؟یعنی همین طوری که ما از قرآن بهره میبریم به همین اندازه کهقواعدی و سلسله علومی هست، این قواعد را اگر کسی آشنا باشد واز علوم قرآن مدد میگیرد، از تفسیر قرآن سهم میبرد، همیناندازه برای کوه مقدور نیست؟کوهها را ریز ریز میکند یا چیز دیگری است؟ از این حقیقت قرآنکه اگر آن بر کوه نازل بشود کوه توان آن را ندارد؟ اصل قرآنرا وجود مبارک حضرت امیر -سلام الله علیه- به عنوان تجلیخواستحق یاد میکند، صغرا را در نهج البلاغه میخوانیم کبری رادر قرآن کریم، اصل قرآن را در نهج البلاغه به عنوان تجلی حقیاد میکند: خدای سبحان وجود مبارک رسول اکرم -صلی الله علیهو آله و سلم- را بالحق فرستاده است:«لیخرج عباده من عبادة الاوثان الی عبادته و من طاعة الشیطانالی طاعته بقرآن قد بینه و احکمه لیعلم العباد بهم اذ جعلوه ولیقروا به بعد اذ جحدوه و لیثبتوه بعد اذ انکروه» آن گاهفرمود: «فتجلی لهم سبحانه فی کتابه من غیر ان یکونوا راوهبما اراهم من قدرته و خوفهم من سطوته و کیف محق من محقبالمثلات و احتصد من احتصد بالنقمات...»(خطبه 147) «خداوند،محمد(ص) را به حق به پیامبری مبعوث داشت تا بندگانش را ازپرستش بتها برهاند و به پرستش او وا دارد و از فرمانبرداریشیطان منع کند و به فرمان او آورد. با قرآنی که معانی آن راروشن ساخت و بنیانش را استوار داشت تا مردم پروردگارشان را کهنمیشناختند بشناسند و پس از آن که انکارش میکردند به او اقرارآورند و پس از آن که باورش نداشتند وجودش را معترف شوند. پس،خداوند سبحان در کتاب خود بی آن که او را ببینند، خود را بهبندگانش آشکار ساختبه آن چه از قدرت خود به آنان نشان داد واز قهر خویش آنان را ترسانید که چگونه قومی را به عقاب خودنابود کرده و چه سان کشت هستی جماعتی را به داس انتقام دروکرده است». در بیانات امام صادق -سلام الله علیه- هم این حدیثشریف استکه فرمود: «ان الله سبحانه و تعالی تجلی لعباده فی کلامه او فیکتابه من غیر ان یکون راوه». پس قرآن میشود تجلی حق، این صغرای مسئله، کبرای مسئله هماناست که در سوره اعراف آیه 143 آمده است که:«و لما جاء موسی لمیقاتنا و کلمه ربه قال رب ارنی انظر الیکقال لن ترینی و لکن انظر الی الجبل فان استقر مکانه فسوفترینی فلما تجلی ربه للجبل جعله دکا و خر موسی صعقا فلما افاققال سبحانک تبت الیک و انا اول المؤمنین». پس اگر خدا برای کوه تجلی کند کوه توان حمل این جلی را ندارد.همه این بحثها در مسئله آخری از سوره مبارکه حشر ان شاء اللهروشن خواهد شد که اینها هیچ ارتباطی به مقام ذات اقدس اللهندارد چون بارها به عرض رسید که انبیا در این جا راه ندارندتا چه رسد به دیگران، صفات ذاتی هم که عین ذات حق است آن جاهم احدی راه ندارد. تمام این تجلیات و ظهورات و امثال آن درمحور فعل است و تعینات فعلی، آن جا که کار خداست همه بحثها دراین محور است آن جا که ذات خداست اولین موحد و مولای همهموحدان که حضرت امیر -سلام الله علیه- استبه همه اعلان خطرکرد که آن جا منطقه ممنوعه است «لا یدرکه بعد الهمم و لا ینالهغوص الفتن» احدی آن جا راه ندارد انبیا آن جا راه ندارند تاچه رسد به شاگردان آنها. تمام این بحثها در محور تعینات وظهورات فعلی ذات اقدس الهی است این فعل اگر چنان چه بر کوهبتابد کوه متلاشی میشود. پس قرآن تجلی حق است و اگر حق برایکوه تجلی کند کوه توان آن را ندارد حالا شما نمونه هایش را درروایات پیدا میکنید: در کتاب «توحید» صدوق بابی استبه نام«باب الرؤیه»، در آن جا زراره ظاهرا از امام صادق -سلامالله علیه- سؤال میکند که: «ما تلک الغشیه التی کانت تصیبرسول الله -صلی الله علیه و آله-» آن غشیه، آن مدهوش نهبیهوشی، آن حالی که به حضرت دست میداد در هنگام وحی چه بود؟حضرت میفرمود: «ذاک اذا تجلی الله سبحانه له من غیر ان یکونبینه و بین الله احد» میفرمود آن وقتی که خدا بلا واسطه برایرسولش -صلی الله علیه و آله و سلم- تجلی میکرد بدون این کهبین خدای سبحان و بین رسول خدا فرشتهای فاصله و واسطه باشد آنگاه آن حال به پیغمبر دست میداد که نمیتوانست تحمل کند، مدهوشمیشد، خوب یک درجه بالایش طوری است که اگر پیامبر (ص) ببیندمدهوش میشود نه بیهوش.درجات دیگری دارد که مع الواسطه است تا برسد به آن مراحلنازله. در ذیل آیه 41 سورهنساء: «و جئنا من کل امه بشهید وجئنا بک علی هولاء شهیدا». آن جا ظاهرا این حدیث هست که ابنمسعود میگوید من روزی وارد مسجد شدم رسول خدا -صلی الله علیهو آله و سلم- تنها بود به من فرمود قرآن بخوان، قرآن رابازکردم و خواندم تا به این آیه رسیدم که ما در قیامت از هرکسی یک شهیدی و شاهدی حاضر میکنیم و رسول خدا -صلی الله علیه وآله و سلم- را شهید شهدا قرار میدهیم، هم شهید بر انبیا واولیایند هم شهید بر امتها. این جا به این آیه که رسیدم اشکدر چشمان حضرت ظاهر شد و فرمود: «بس است، من تعجب میکنم کسی قرآن بخواند و پیر نشود قرآن آدمرا پیر میکند». آیا همین علوم حصولیه و مفاهیم و همین الفاظبما لها من المعانی الموضوعه است که انسان را پیر میکند؟با اینها که ما مرتب سر و کار داریم و حال آن که اثری در ماندارد، یا این که چیز دیگری در قرآن هست. آیه شریفه «لوانزلنا هذا القرآن... » سخنی بالاتر از مسئله تحدی است. در قرآنشناسی از نظر خودقرآن کریم چند مسئله است: یکی این که قرآن همه نیازهای بشر راالی یوم القیامه به عنوان خطوط کلی ترسیم کرده است: «تبیانکل شیء». مسئله دیگر این است که احدی نمیتواند مثل این قرآنرا بیاورد، این اعجاز قرآن است. اعجاز هم چندین فصل دارد: دربخش فصاحت و بلاغت، تبیین مسائل حقوقی، تبیین معارف، بازگوییاخبار غیب، تبیین مسائل سیاسی و امثال آن، قرآن معجزه است. کهخود معجزه یک کتابی است دارای فصولی یک بخش در این است که اگرهمه جن و انس جمع بشوند هم فکری کنند مثل این نمیتوانندبیاورند اما یک بخش در این است که ما این قرآن را اگر بر کوهنازل میکردیم کوه تحمل نمیکرد ولی انسان تحمل میکند، این کدامانسان است؟ و کدام قسمت قرآن است که اگر بر کوه نازل میشد اینکوه ریز ریز میشد؟ معلوم میشود که برای قرآن یک مرتبهای هستکه آن مرتبه اگر بر کوه نازل بشود کوه را ریز ریز میکند اماانسانها تحمل آن را دارند این کدام انسان است که تحمل آن رادارد؟ در نهج البلاغه چند جا سخن از آن است که خدای سبحان برعقول و اندیشههای مردم تجلی کرده است، یکی در خطبه 185 است کهفرمود: «و تشهد له المرائی لا بمحاضره لم تحط به الاوهام بلتجلی لها بها» خداوند برای این اوهام و عقول به وسیله خودعقول تجلی کرده است; یعنی اگر این درجه نفس، خود را ببیندخدا را میبیند نه این که از خود پی به خدا میبرد این همانبرهان «اثر الاقدام یدل علی المسیر» است این که معرفت نفسنیست.انسان خود را بشناسد بگوید من چون حادث هستم پس محدث میخواهم،یا من چون متحرکم محرک میخواهم، چون ممکنم واجب میخواهم، چونفقیرم غنی میخواهم، اینها که راههای مدرسه است و راههای«اشهدهم علی انفسهم» نیست، اینها خودشان را میشناسند ومیگویند ما که ممکنیم واجب میخواهیم. اما این بیان حضرت امیر(ع) آن است که ذات اقدس اله در آینه اوهام وعقول تابید. دربحثهای «اشهدهم علی انفسهم» گذشت که اگر کسی بتواند سر آینهرا خم بکند آینه را نشان خود آینه بدهد آن گاه از آینه سؤالبکند که چه میبینی نمیگوید خودم را میبینم که از آینه صاحبصورت سؤال بکند که را میبینی میگوید تورا میبینم، چون در آینهجز صاحب صورت چیز دیگری که نیست. و منظور از آینه آن نیست کهدر بازار آینه فروشان است، بلکه منظور از مرآت همان است که درکتابهای عقلی میگویند مرآت، آن شیشه و جیوه و قاب را نمیگویندمرآت آن مرآت بالقوه استبه وسیله او صورت دیده میشود که اینمرآت نیست و وسیله صورت صاحب صورت دیده میشود چون آن صورت مابه الرویت استبه وسیله او صاحب صورت دیده میشود آن صورت رامیگویند مرآت، نه آن شیشه جیوه، آن صورت هم که هیچ چیز نیستاگر از این صورت سؤال بکنند چیست و کیست؟ میگوید صاحب صورت، همین یک حرف دارد. آیه «و اشهدهم علیانفسهم» نیز همین را بیان کرد در آن آیه آمده است که خدایسبحان از انسانها سؤال میکند که را میبینید، نمیگویند ماعبدیم، تو ربی بلکه فقط میگویند تو، نه این که به عبودیتخودو ربوبیتحق اعتراف کنند تا بشود دو چیز. «و اذ اخذ ربک منبنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم ا لستبربکم»نه «ا لستم عبیدی» و «الستوا بربکم» نفرمود که: «مگر نهآن است که شما بندهاید و من خدایم» سؤال دو چیز نیست و جوابهم دو چیز نیست، هم سؤال یک چیز است و هم جواب: «ا لستبربکمقالوا بلی».اگر آن صورت هر آینه میتوانستحرف بزند صاحب صورتاز او سؤال میکرد که را نشان میدهی؟ چه خبر است؟ میگفت: تو،نمیگفت من و تو. در مسئله تجلی هم این چنین است نفرمود کهخداوند به وسیله آیات دیگر برای این عقول و اوهام تجلی کردهاست که «تجلی لها بها» یعنی برای همین اوهام و نیروهایادراکی به وسیله خود نیروی ادراکی تجلی کرده است، همین; یعنیخود عقل مجلای حق و مرآت حق است. در خطبه 186 که خطبه توحیداست و مرحوم سید رضی میفرماید: و تجمع هذه الخطبه من اصول العلمما لا تجمعه خطبه در آن جا میفرماید:«و تشیرالآلات الی نظائرهامنعتها منذ القدمة و حمتها قد الازلیه و جنبتها لو لا التکملهبها تجلی صانعها للعقول و بها امتنع عن نظر العیون لا یجریعلیه السکون و الحرکه» خدا که برای عقل تجلی کرده است ازدیدهها مستور استخوب، پس تجلی خدا برای خود عقول هست منتهامثل آن استیک صاحب صورتی مثل این که «لیس کمثله شیء» امااز باب تشبیه معقول به محسوس، مثل این که آفتابی در برابرآینه تابید، اما این آینه را غبار گرفته است هیچ چیز را نشاننمیدهد این غبار گرفتن هم تعبیر خود قرآن کریم است فرمود:«کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون» سر این که نمیفهمندبرای آن است که این غذاهای مشتبه، این حرفهای مشتبه، اینرفتارهای مشتبه «رین» است، غبار و چرک است، این چرک و رینصفحه دل را میپوشاند، آینه دل که رین گرفته است چیزی را نشاننمیدهد: «کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون» رین همهمین غبار چرک است. پس تجلی از این طرف هست لذا نه کوه متلاشیمیشود نه انسانها برای آن که چیزی بر انسان نتابید چهار تاالفاظ است و چهار تا مفهوم است و یادگرفته نه مفهوم آن وجودسنگین دارد نه این الفاظ، وجود ذهنی که اثر ندارد علم است کهاثر دارد نه وجود ذهنی، تا علم بشود طول میکشد، واز وجود ذهنیکاری هم ساخته نیست. مفهوم میشود که قرآن حقیقتی دارد که بهاین آسانی تحملپذیر نیست.
ولایت اهل بیت ثقل اصغر استیعنی عترت پیامبر -علیهم السلامنیز همین گونه است; یعنی عترت با حقیقت قرآن یکی است. اگرچنان چه حقیقت ولایت هم در قلب کسی باشد او هم تحملپذیر نیست.وقتی به حضرت امیر -سلام الله علیه- گزارش رسید که «سهل بنحنیف» رحلت کرد فرمود:«لو احبنی جبل لتهافت» کوه اگر بخواهد محبت مرا در دل بگیردریز ریز میشود. این معنا را که معادل و همسنگ و همترازویهمین آیه سوره حشر است که: «لو انزلنا هذا القرآن علی جبللرایته خاشعا متصدعا من خشیة الله».قرآن و اهل بیت عدلانند و هر کدام از دیگری جدا نخواهد شد. آنبیان «لو احبنی جبل لتهافت» همین بیان است، منتها مرحوم سیدرضی -رضوان الله علیه- این چنین معنا میکند که اگر کسی محبمن باشد آن قدر مسائل و مشکلات بر او وارد میشود که از پا درمیآید. خوب آن معنا هم فی نفسه حق است اما نه آن معنای لطیفیکه از این جمله متوقع است. واقع هم همین طور استیعنی اگر کسیبخواهد آن حقیقت را تحمل کند از پای درمیآید چرا یک خبرسنگین باعثسکته بعضی میشود؟ چون آن خبر سنگین است. حالا ماروزی در پیش داریم «یوما یجعل الولدان شیبا» و آن حقیقت راقرآن هم بیان کرده است. و الان هم هست. از بیان امام هشتم-سلام الله علیه- به خوبی برمیآید فرمود: «از ما نیست کسی کهبگوید بهشت و جهنم الان خلق نشده است».اینها را قرآن برای انسان بازگو کرده است، چطور این خبرهایسنگین هیچ اثری در انسان ایجاد نمیکند. همان بیان رسول الله-صلی الله علیه و آله و سلم- که فرمود: «من تعجب میکنم کسیقرآن بخواند و پیر نشود». خبر سنگین بعضی را از پا درمیآوردو برای برخی هیچ تاثیری ندارد، سرش هم این است که «وجودذهنی» اثر نمیگذارد بلکه علم و علاقه اثرگذار است. منزلی آتشگرفته دو نفر این خبر را میشنوند: یکی مامور آتش نشانی ودیگری صاحب خانه، واکنش این دو نفر در برابر این خبر، یک ساننیست، مامور آتشنشانی با خونسردی به وظایف خود عمل میکند تاهر چه زودتر آتش را مهار کند و از ضرر و زیان بیشتر جلوگیرینماید. اما صاحب خانه آن چنان ملتهب و نگران است که گاهی بهسکته و مرگ کشیده میشود. چرا؟ علت آن علم و آگاهی نیست، چونهر دو میدانند، بلکه علاقه و دلبستگی است. مامور آتشنشانیدلبسته نیست لذا کار خودش را انجام میدهد. آن چه در انسان اثرمیگذارد دلبستگی و علاقه شدید است، اگر آن علاقه بود انسانمینالد و اگر نبود باکش نیست، این که فرمود:«لو احبنی جبللتهافت» اگر کوه بخواهد محبت مرا تحمل بکند ریز ریز میشودهمین است. انسان محبوبی به این زیبایی داشته باشد و او رانبیند او واقع ما را آدم کرده استیعنی این اهل بیت -علیهمالسلام- ما را آدم کردهاند، این که ما قبر این بزرگواران و درحرم اینها را میبوسیم و میبوئیم برای این که اگر آنان نبودندما باید همه الگوهای خود را از کافران میگرفتیم، اکنونمیبینید که همه تمدنهای جدید از یک طرف و همه امکانات روز ازطرف دیگر وقتی به مسائل اخلاقی میرسند واقعا «کالانعام بل هماضل» هستند. ایران که متاسفانه در مقایسه با غربیها از نظرصنعت پیشرفتی نداشته، یعنی نگذاشتهاند که داشته باشد، با اینکه استعداد دارد.نیاکان ما هم که قبل از اسلام در این سرزمین آتشپرستبودند،پس نه سابقه مذهبی درخشانی داشتیم نه اکنون پیشرفت صنعتی وعلمی چشمگیری داریم، بنابر این اگر علی و اولاد علی در اینسرزمین نبودند ما چه میشدیم؟ ما هرچه داریم از برکت قرآن واهل بیت -علیهم السلام- است، آنان به ما حیات دادند. برای انسانمسافرتی به کشورهای غربی و کفرآلود، لازم است تا وضع صنعت وپیشرفتهای علمی آنان را ببیند بعد وضع اخلاقی آنها را همببیند. انسان گاهی بعضی بولتنهایی را که به قرآن کریم اهانتشده میخواند کاملا احساس میکند که این اهانتکنندگان از هرسنگی سختترند:«و ان منها کالحجارة او اشد قسوة» یا «کالانعام بل هم اضل»هیچ چیزی برای آنها مطرح نیست الا درندگی. این که میبینید بهلطف الهی مردم ایران از نظر اخلاق در مسیر سعادتاند فقط و فقطبه برکت علی و اولاد علی است. خوب انسان این مسائل را ببیندبعد خواهد فهمید اهل بیت نسبتبه ما حق حیات دارند چون ما وپدران و اجداد ما را زنده کردند. ما که به آنها دسترسینداشته باشیم اینها را نبینیم نه در خواب ببینیم نه در بیداریببینیم این است که انسان در فراق اینها میسوزد: «لو احبنیجبل لتهافت» پس قرآن اگر بر کوه نازل بشود آن را متلاشی میکندچنانچه محبت اهل بیت -علیهم السلام- هم در قلب کسی باشد اورا متلاشی میکند. این محبت، اختصاص به حضرت امیر ندارد، بلکهمنظور از «لو احبنی» «ولی خدا» است; یعنی معصومین-علیهم السلام- امیدواریم نصیب همه بشود.